اسلایدر

داستان شماره 2221

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 2221

داستان شماره 2221

داستان جوبير


بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

حالا يك داستان و يك سرگذشتى را براى خواننده عزيز ذكر مى‏كنم ببيند انسان وقتى كه اهل ايمان باشد بكجا مى‏رسد.

يك جوان مومن و پرهيزگار به نام جوبير جوانى است اهل يمانه فقير و چهره سياه و كوتاه قد لكن با هوش است.

آوازه اسلام و ظهور رسول اكرم صلى‏الله عليه و آله را شنيده بود و لذا يكسره آمد به مدينه از نزديك جريان را ببيند طولى نكشيد اسلام آورد اما چون نه پولى داشت و نه منزلى و نه آشنايى لذا موقتا به دستور حضرت رسول خدا صلى‏الله عليه و آله در مسجد به سر مى‏برد و عده‏اى ديگر هم مثل ايشان بودند تا اينكه به حضرت وحى شد مسجد جاى سكونت نيست اينها را بايد در خارج از مسجد منزل كنند حضرت رسول اكرم صلى‏الله عليه و آله جاى ديگرى درست كرد آنها را منتقل كرد به آنجا كه صفه مى‏گويند آنها را اصحاب صفه مى‏گفتند كه رسول اكرم صلى‏الله عليه و آله به آنها رسيدگى مى‏كرد.

روزى نظر حضرت به جوبير افتاد گفتگو زندگى و سر سامان جويبر افتاد در جواب عرض كرد: يا رسول خدا به من مگر دختر مى‏دهند كه با اين قيافه و چهره سياهى من و تنگدستى فرمود: خداوند به وسيله ارزش افراد را عوض كرد بسيار افراد محترم بودند در دوره جاهليت اسلام آنها را پايين آورد و بسيار افراد در جاهليت خوار بودند اسلام قدر آنها را بالا برد خداوند تعالى به وسيله اسلام افتخار به نسب و فاميل را منسوخ كرد اكنون همه در يك درجه‏اند مگر كسى كه تقوى او بيشتر است حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله به فكر افتاد زندگى براى جوبير تشكيل بدهد.

لذا روزى حضرت امر ازدواج را به او پيشنهاد كرد و دستور داد يكسره به خانه زياد بن لبيد انصارى برود و دخترش را كه ذلفا نام دارد براى خود خواستگارى كند زياد ابن لبيد از ثروتمندان و محترمين مدينه بود وقتى كه جوبير وارد خانه زياد بن لبيد شد گروهى از بستگان قبيله‏اش در آنجا جمع بودند جوبير جلوس كرد و گفت: من از طرف رسول اكرم صلى‏الله عليه و آله پيامى براى تو دارم حالا محرمانه بگويم يا علنى.

زياد گفت: پيام حضرت افتخار است براى من علنى بگو.

گفت: من را فرستاده دخترت ذلفا را براى من خواستگارى كنم.

زياد گفت: رسول خدا به تو اين موضوع را فرمود.

گفت: عجب است رسم ما نيست دختر خود را جز به هم شأنهاى خودمان بدهيم تو برو و من خود حضور حضرت خواهم رسيد.

دختر (زياد) بنام ذلفا بسيار زيبا بود در زيبايى معروف بود سخنان جوبير را شنيد آمد پيش پدرش تا ماجرا را آگاه باشد گفت: پدر اين مرد چه مى‏گفت؟

پدرش گفت: به خواستگارى تو آمده بود از طرف رسول اكرم صلى‏الله عليه و آله.

ذلفا گفت: نكند واقعا حضرت فرستاده باشد و رد كردن تو او را تمرد باشد.

زياد گفت چه كنم حالا به نظر شما؟

گفت: به نظر من قبل از آنكه به حضور رسول اكرم صلى‏الله عليه و آله برسد برو او را به خانه برگردان بعد برو پيش حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله ببينيد قضيه چه بوده، زياد رفت جوبير را به خانه برگردانيد بعد رفت آن حضرت را ديد جريان را گفت: كه جوبير پيامى آورده از طرف شما لكن رسم ما در اين است كه دختران خود را فقط بهم شأنهاى خودمان مى‏دهيم.

حضرت فرمود: به او كه جوبير مومن است و آن خيال كه تو مى‏كنى از ميان رفته مرد مومن هم شان زن مومنه است زياد آمد خانه به سراغ دخترش جريان را نقل كرد، دخترش گفت: به نظر من پيشنهاد رسول خدا را رد نكن من هم به اين امر راضى هستم.

زياد ابن لبيد ذلفا را به عقد جوبير در آورد و مهر او را از مال خودش تعيين كرد و جهاز خوبى براى عروسى تهيه كرد.

زياد گفت: آيا خانه تهيه كرده‏ ايد؟ جويبر گفت: چيزى كه من فكر نمى‏كردم اين بود كه روزى داراى زن و زندگى بشوم، رسول اكرم صلى‏الله عليه و آله ناگهان آمد چنان گفت: زياد تمام لوازم عروسى و خانه را فراهم كرد بدون اينكه جوبير با خبر شود وقتى كه چشمش افتاد به آن خانه و لوازمش گذشته به يادش آمد كه اول در چه حال بوده حالا چه وضعى دارد كه اول نه مالى نه حسب و نسبى داشت خداوند! وسيله اسلام اين همه نعمت داده است من چقدر بايد خدا را شكر كنم به گوشه‏اى از اطاق رفت و به تلاوت قرآن پرداخت.

يك وقت به خود آمد كه نداى اذان صبح به گوشش رسيد آن روز را به شكرانه نعمت نيت روزه كرد وقتى كه زنان به سراغ ذلفا رفتن او را بكر يافتند معلوم شد كه جبير نزديك او نيامده قضيه را از پدر پنهان داشتند دو شبانه روز ديگر به اين نحو گذشت سر و صدا به خانواده عروس پيدا شد كه شايد جبير توانايى جنسى ندارد و احتياج به زن ندارد ناچار به زياد ابن لبيد اطلاع دادند كه جريان از اين قرار است زياد هم به رسول اكرم صلى‏الله عليه و آله خبر داد.

حضرت جوبير را خواست و به او گفت: مگر ميل به زن ندارى گفت: بلكه شديدتر است، فرمود: پس چرا تا حال پيش عروس نرفته‏اى، گفت: وقتى كه توى اطاق رفتم اين همه نعمت را در خودم ديدم حالت شكر در من پيدا شد لازم دانستم قبل از هر چيزى خدا را شكر و عبادت كنم از امشب نزد همسرم خواهم رفت جريان را حضرت به آنها خبر داد.

بعد جهاد پيشامد كرد جوبير زير پرچم اسلام در آن جهاد شركت كرد و شهيد شد بعد از شهادت جوبير زنى به اندازه ذلفا خواستگارى نداشت براى هيچ زنى به اندازه ذلفا حاضر نبودند پول خرج كنند(1)

پس معلوم و روشن شد از سرگذشت از اين جوان با ايمان و متقى كه عملش را هم در زندگى ديد و هم بعد از مردن كه شهادت بر او نصيب شد و وارد بهشت مى‏شود پس ثمره تقوى را خواننده عزيز فهميديم.

1- بحار الانوار ج 22 ص



[ پنج شنبه 1 خرداد 1395برچسب:داستانهای زیبایی از دین ( 2, ] [ 11:31 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]